حرفهایی که عقده سکوت می آورند
این چند روز به تنها چیزی که فکر نمی کنم، فکر آدم هاست به من و نگاه های تیز و برنده شان و جذبه کلامشان و عقده های دلشان و این حکایت از سنگدلی من است و این جفای من نه از روی ستمگری و جور است، بلکه از سر عدل و عدالتی است که دیده ام و می خواهم کفه ترازویی که رویش ایستاده ام کمی پائین تر بیاید و اجتماع مرا حس کند...من سنگدل هستم و این امر غیر قابل انکار است وقتی بدانی سنگدلی من نه از روی خودخواهی بلکه از روی جفای دوستان است...جفای دوستان سطحی نگر و ظاهر پسند که مرا موری دیدند نهفته در دل خاکی یا پنهان شده در سوراخی و یا تابلویی دیدند خاک گرفته و رنگ پریده آن طرف پارکینگ که روی آن نوشته شده:
"در صورت توقف!حمل با جرثقیل!..."
نظرات:
«بی نام» میگوید: |
«اولین باره میام اینجا!» |
می شناسمت |
«همونی که میشناستت» میگوید: |
«آقا قبول کن که دیگه تو رو هیچ کسی نمی خواد...پستی آخه.» |